Monday, May 9, 2011

درس 67: باکتی - علم سرسپردگی(اخلاص)



باکتی: علم سرسپردگی (اخلاص)

سرسپردگی ازمعمول ترین تکنیک های یوگا در همۀ جهان است. گرچه کمترآن را یوگا می خوانند. سر سپردگی، یا تمرکز توأم با اشتیاق مداوم برروی یک آرمان معنوی به قدری معمول است که بزرگترین ادیان جهان را "سیستم های اعتقادی"، یا "ایمان" می خوانند گویی هیچ چیزی بجز آن در تمرینات معنوی وجود ندارد.این سرسپردگی ( تعهد و پای بندی) چیست و چرا اینقدر اهمیت دارد؟

ما قبلاً درین دروس دربارۀ اهمیت اشتیاق سخن گفتیم، و از آن موقع به بعد هم غالباً بدان اشاره کرده ایم. ابتدا به جنبه های منطقی سرسپردگی پرداختیم. اگر ما تصوری از چیزی داشته باشیم، بینشی دربارۀ آن داشته باشیم، و اشتیاق مداوم برای رسیدن به آن داشته باشیم، درین صورت ما یک انگیزۀ ذهنی و عاطفی داریم که ما را قادر می کند که در جهت رسیدن به آن حرکت کنیم. مسافرت به یک مکان زیبا مثل کالیفرنیا را در نظر بگیرید. اگر ما قادر به تجسم این مکان نبودیم، و هیچ اطلاعی از آن نداشتیم، چطور می توانستیم دربارۀ رفتن به آنجا تصمیم بگیریم؟ بنابراین باید اول تصویری داشته باشیم. بعد اشتیاق با آن تصویر پیوند می خورد، و بعد ازآن موقع عمل است.گاهی هم ممکن است اول جوشش اشتیاقی در ما باشد، اما ندانیم این اشتیاق برای چیست. فقط بدانیم در جستجوی چیزی بیشتر هستیم. این حالت ما را مشتاق چیزی می کند، بعد چیزی دیگر. و نهایتاً ما را به سوی یک ایده آل بزرگ راهنمایی می کند، روشن بینی. همین که بدانیم به دنبال چه هستیم خود را برای رسیدن به آن آماده می کنیم. می دانیم که این بزرگترین چیزی است که می توانیم به آن برسیم. آرزو و اشتیاق همیشه برای بدست آوردن چیزی بیشتر است. اشتیاق همیشه در جستجوی بزرگترین بیشترین و بهترین است. همۀ آرزوهایی که در ما بوجود می آیند منشأ الهی دارند، و در جستجوی بزرگترین چیز ممکن در زندگی هستند. آرزو  ابتدایی ترین استاد معنوی انسان است. واضح است که خواسته به تنهایی برای رسیدن به هدف کافی نیست. بایستی به گونه ای به آن جهت داده شود.

سرسپردگی تنها یک مکانیسم روان شناختیِ قرار دادن آرمان در ذهن ودل نیست که ما بعداً بتوانیم برای رسیدن به آن تلاش کنیم. خیلی بیش از اینهاست. اشتیاق یا انرژیِ عاطفیِ هدایت شده، قدرت بسیار زیادی دارد. عمل از روی سرسپردگی، خواستن بالاترین آرمانی که می توان تصور کرد، به خودی خود قدرت دگرگون کننده دارد. این اشتیاق تغییرات عمیقی در سیستم عصبی ما ایجاد می کند. اگر ما سر سپردۀ یک آرمان والا باشیم، این  خودش به تنهایی قبل از اینکه ما اصلاً اقدام به پرانایاما یا مدیتیشن یا هر تمرین معنوی دیگری بکنیم، ما را از درون دگرگون می کند. سرسپردگی اولین تمرین یوگا ست، مهم ترین تمرین یوگاست، و مشعلی است که تمام مسیر را روشن می کند. بدون آن هرچیز دیگری که انجام دهیم ظاهری است. سرسپردگی به آرمان، همان استاد معنوی است که از درون ما عمل می کند.

سرسپردگی مثل همۀ قابلیت هایی که درباره شان صحبت کردیم، تظاهر سیستم عصبی ماست. چیزی است که به صورتی بسیار آشکار خودش را درهرکس به گونه ای نشان می دهد. نقش روشهای یوگا اینست که توانایی های طبیعی ما را برانگیزاند و تا مرحلۀ کارکرد کامل خود گسترش دهد. یکی از شاخه های یوگا " باکتی یوگا" نام دارد.، که کارش بهینه ساختن سرسپردگی و رساندن آن به بالاترین حد کارآیی معنوی است. با داشتن دانش مقدماتی دربارۀ روشهای باکتی یوگا و بکار بردن آنها می توانیم تأثیر زیادی روی زندگی معنوی خود بگذاریم.

باکتی یعنی "عشق به خدا". اگر خدا برای شما کلمۀ مناسبی نیست، می توانید آنرا "عشق به والاترین آرمان" یا " عشق به والاترین حقیقت" بگذارید. یا هر چیزی که بیانگر بزرگترین دستاوردی است که می توانید تجسم کنید. هرچه که باشد، عشق به آن زندگی شما را دگرگون می کند. آواز معروف بیتل ها را به یاد دارید؟ " عشق تنها چیزی است که به آن نیاز دارید". آه، اگر موضوع اینقدر ساده بود که زمین تاحالا بهشت شده بود، و هر مذهبی میلیونها قدیس بوجود آورده بود. ما هنوز به آن مرحله نرسیده ایم، اما در راه هستیم. عشق آن موقع بهترین شروع بود، حالا هم بهترین شروع است. البته این آن عشقی نیست که به هرکس و هرچیز باشد، و بدون هیچ تمرکزی به اطراف پراکنده باشد. آن عشق جهانی بعداً خواهد آمد، وقتی که فوران طبیعی سرورآگاهی خالص و اکستسی الهی پدیدار شود. آن عشقی که دگرگونی معنوی انسان را فراهم آورد. تمام کاری که یوگا می کند اینست که عشق به والاترین آرمان را در ما ایجاد می کند.

اما والاترین آرمان چیست؟ چه کسی تصمیم می گیرد که آن ایده آل چیست؟ استاد معنوی شما؟ کشیش شما؟ خاخام شما؟ ملای شما؟ هرکسی به نوعی پیشنهادی می دهد. هرکسی می خواهد شما آرمان والای او را دوست داشته باشید. اشکالی ندارد. این بازیی است که نوع بشر هزاران سال بازی کرده است. بازی"خواهش می کنم آیده آل مرا دوست داشته باشید"!

اما تنها شما می توانید برای خود انتخاب کنید. تنها شما آنچه را که بیش از همه در قلبتان می درخشد، می شناسید. آن والاترین ایده آل شماست، آنچه که مانند آتشی فروزان در قلب شما می درخشد. شاید مسیح باشد یا کریشتا یا الله. یا گوروی شما باشد. شاید نوری باشد که در درون شماست. می تواند هرچیزی باشد.فقط شما می توانید بدانید. هرکه یا هرچه که هست متعلق به شماست. چیزی شخصی است. هروقت آنرا ببینید فوراً آن را خواهید شناخت، زیرا مانند شعله در درون شما می سوزد. آن سمبل همۀ خوبیها و همۀ پیشرفت هاست. آنچه که هیج آزاری به شما نمی رساند. آنچه شما را به مقصد، به سرورآگاهی خالص و اکستسی الهی می رساند.

این آرمان والا را در زبان باکتی " ایشتا" می گویند، که به معنی "آرمان برگزیده" است. شما آن را انتخاب می کنید. اگر هیچ چیز در درون شما شعله نمی کشد، اشکالی ندارد. اما باید این مژده را به شما بدهم که اکنون که دارید این کلمات را می خوانید، دارید به طرف والاترین ایده آل خود یعنی "ایشتا" حرکت می کنید. ایشتای شما دارد خود را در حرکت شما برای مطالعه و تمایل به تمرینات یوگا نشان می دهد. ایشتا جایی در درون شماست. اشتیاق و آرزوی شما، شما را به چیزی رهنمون می کند. این همان قدر ایشتا است که داشتن یک تصویر واضح در قلبتان می تواند باشد. سفر شما ایشتای شماست.

باکتی با این سؤال شروع می شود: " آیا چیز بیشتری وجود دارد؟"

چیز حیرت انگیز دربارۀ فرآیند باکتی این است که چطور به مرور زمان وضوح می یابد. اول یک مفهوم مبهم است. بعد به صورت یک خواسته بروز می کند. مثل یک حس مرموز. این خود نوعی گشایش است و به تنهایی آگاهی را به درون ما می آورد. کسی نمی داند که آن از کجا می آید. بعد ما به آن می آویزیم و شروع به کار می کنیم. اول کمی تمرین، بعد کمی تجربۀ درونی و کمی سکوتِ سرورآمیز، و بعد کمی وضوح. بعد شروع به خواندن متون معنوی و کلماتی می کنیم که قبل از اینکه به صورت زنده درآیند و معانی روشنی پیدا کنند فقط کلمه بودند. بعد از مدتی ایشتای ما واضح تر می شود، و ما خود را با آنچه در درونمان اتفاق می افتد مرتبط می یابیم. در تمام این مدت باکتی دارد قوی تر می شود، و ما داریم به صورت عمیق تری درگیر بازی الهی می شویم.

جایی در طول مسیر، تکنیک های باکتی را می یابیم و با شتابی الهی به سوی مقصد روان می شویم. ممکن است دربارۀ این تکنیک ها چیزی بخوانیم یا آنکه خودمان آنها را کشف کنیم.

حالا ببینیم این تکنیک های باکتی چیست؟  در حقیقت فقط یکی است اما به هزار شکل بروز می کند. این تمرینی نیست که ما در جلسات پرانایاما و مدیتیشن روزانۀ خود انجام می دهیم. چیزی است که به تدریج در فعالیتهای روزانۀ ما بروز می کند.

همیشه خواسته هایی در ما پدیدار می شوند. این را می خواهیم، آن را می خواهیم. پول می خواهیم. غذا می خواهیم. معشوق می خواهیم. ماشین نو می خواهیم. حتی خشم و ناکامی هم خواسته هایی هستند که به مانع برخورده اند. بنابراین انرژی آنها سیستم عصبی ما را درهم می ریزد. خواسته های بسیاری ما را احاطه کرده اند و ما را به این سو و آن سو می کشانند و باهم برخورد می کنند. تکنیک های باکتی خواسته های ما را در مسیر دیگری هدایت می کنند و آنها را مهار می کنند. بعضی از افراد به طور طبیعی از این قابلیت برخوردارند. برای بقیه این مهارت در طول زمان و وقتی که براثر مدیتیشن سکوت بیشتری در ذهن و قلبشان بوجود آمد، این مهارت حاصل می شود. سکوت درونی پرورش یافته دراثر مدیتیشن در زیر این خواسته هایی است که مثل حباب بالا می آیند. بنابراین ما می توانیم آنها را مانند اشیاء ببینیم. ما تا حدی ازانرژی عاطفی ای که در درونمان است جدا می شویم. بعد می توانیم جهت آنها را بسوی آرمان والای خود تغییر دهیم. نه فشاری درکار است و نه مبارزه ای. فقط هروقت که متوجه شدیم که یک انرژی عاطفی دارد بروز می کند، به آسانی  توجه خود را به آرمان خود معطوف می کنیم، و جانب آن را می گیریم. مهم نیست که این انرژی مثبت باشد یا منفی.

مثلاً فرض کنید که پشت چراغ قرمز گیر افتاده اید و از اینکه برای  یک ملاقات مهم دیرتان شده کاملاً کلافه شده اید. شما کلافه و ناراحت هستید. آن ناراحتی را بگیرید وتغییر جهت دهید. شما با توجه خود به آسانی می توانید موضوع کلافگی خود را از چراغ  قرمز به آرمان والای خود منتقل کنید. به سادگی آرمان والای خود را بجای آن چیزی که باعث ناراحتی شما شده قرار دهید.این کار خیلی شبیه مدیتیشن است که در آن یک فکر(مانترا) را به افکار دیگر ترجیح می دهید. بنابراین حالا شما از دست آرمان والای خود ناراحت هستید. " ایشتا ی لعنتی چرا من هنوز نمی توانم با تو یکی شوم؟ من خیلی ناراحتم". حالا شما یک انگیزۀ واقعی پیدا می کنید برای اینکه مدیتیشن روزانۀ خود را از دست ندهید. علاوه براین انرژی عاطفی شما درجهتی سوق داده شده که در درون سیستم عصبی شما تغییرات معنوی ایجاد می کند. این خنده دار است که ما نمی توانیم با عواطف خود چراغ قرمز را عوض کنیم، ولی به کمک آنها می توانیم سیستم عصبی خود را به روی خداوند بگشاییم. این کار ارزش انجام دادن را دارد. این طور نیست؟

این روش برخورد با عواطف را می توانیم با هر عاطفه ای اعم از مثبت و منفی، یا با احساساتمان نسبت به هر چیزی انجام دهیم. آیا این بدان معنی است که همۀ کارهایمان را رها کنیم و بجایش مدیتیشن کنیم؟ نه. ما مدیتیشن را در موقع خودش انجام میدهیم و در موقع فعالیت به کارهایی که می خواهیم می پردازیم. تغییر جهت دادن انرژی عاطفی به والاترین آرمان، به اعمال ما، هرچه که باشند حیات و نشاط می بخشد و به تمرینات معنوی ما در هرجا که آنها را انجام دهیم غنای بیشتری می دهد. وقتی داریم تمرین می کنیم روال تمرین مان را دنبال می کنیم نه روال باکتی را. بسته به میزان جوشش باکتی در درونمان، که ناشی از تغییر جهت دادن تمایلات در طول روز است، تمرین ما غنای بیشتری می یابد. کاری که ما می خواهیم بکنیم این است که به آرامی عادت باکتی را در درونمان بپرورانیم. با این روش ما از بیرون همان گونه که بودیم به نظر می رسیم، اما از درون چرخهای باکتی دائماً در حرکت است. ما افزایشی را در گرایشهای معنوی خود حس می کنیم. این تجربه را "تاپاس" می نامند. تاپاس یعنی باکتی ای که به صورت عادت درآمده و هرگز متوقف نمی شود. مانند یک شعلۀ ابدی که در درون ما می سوزد. با این نوع باکتی همۀ زندگی انسان به تمرینات معنوی بدل می شود.

مادر ترزای کلکته می گفت که او عیسی مسیح را در چشمان همۀ کودکان محرومی که او به آنها کمک می کرد، می دید. این باکتی است.

البته ممکن است برای ما این طور عمل نکند. انتظاری هم نمی رود که این طور عمل کند. شما نباید براساس اینکه آیا می توانید ناراحتی ناشی از گیرکردن پشت چراغ قرمز را به ناراحتی برای رسیدن به روشن بینی تغییر دهید، دربارۀ خود قضاوت کنید. فقط گهگاه این روش را در زندگی روزمره بخاطر بیاورید، مخصوصاً  اگر حس کردید که دارید در گردابی از انرژی عواطف گوناگون دست وپا می زنید. این زمان موقع شروع باکتی است.  آگاهی از این اصل باکتی به تنهایی می تواند هیجانات درونی  مشتعل شدۀ شما را آرام کند.

راما کریشنا قدیس بزرگ قرن نوزدهم هند، در خلق فوران عظیم باکتی استاد بود. او در اطراف مجسمۀ مادر آسمانی که پرستش می کرد، پیچ وتاب می خورد، و برای آنکه بتواند از درون با او کوچکترین تماسی برقرار کند، ساعتها اشک می ریخت. هرچه بیشتر ناراحت می شد، بیشتر ناراحتی خود را به سوی ایشتای خود که آن مجسمه بود هدایت می کرد. او مثل دیوانه ها بنظر می رسید. در تمام این مدت باکتی او مثل اشعۀ لیزر عمل می کرد، به درون سیستم عصبی او نفوذ می کرد و تمام گرفتگی ها را برطرف می کرد. او تنها به کمک باکتی به الوهیت رسید.

ما درین دروس الزاماً خواهان افراط کاری در باکتی نیستیم. البته این بستگی به خود شما دارد. ولی حتی کمی باکتی هم تأثیر بسیار زیادی دارد. باکتی قدرت زیادی دارد. آنقدر زیاد که می توانیم یادآور شویم که باکتی بسیار زیاد می تواند از دو طریق باعث بیداری کندالینی شود. یکی مستقیماً از طریق انرژی عاطفی، و دیگری از راه تأثیرات شدید و سازنده ای که باکتی برروی تمرینات ما می گذارد. مانند همۀ تمرینات یوگا، ما ممکن است که در مورد باکتی هم افراط کنیم. بنابراین بهتر است که درین زمینه هم احتیاط لازم را بنماییم. تجربیات ما بهترین راهنمای ما درین مورد است، و به ما نشان می دهد که آیا داریم افراط می کنیم یا نه. هرکسی برنامۀ زمانی مشخص و محدودۀ خاصی برای فرآیند پالایش معنوی دارد. بگذارید تجربیات شما راهنمای شما باشد.

از آنجا که روش باکتی بارها نتایج قابل پیش بینی بدنبال داشته است، ما می توانیم آنرا یک دانش روشمند وسیستماتیک بدانیم. باکتی دانش سرسپردگی و حقیقتاً یک دانش بسیار قدرتمند است.

حالا اجازه دهید به کندالینی برگردیم، و قدری بیشتر دربارۀعلائمی که در نتیجۀ فعال شدن کندالینی بروز می کند صحبت کنیم، و ببینیم وقتی که کندالینی از تعادل خارج می شود چکار باید بکنیم.

استاد در درون شماست.


No comments: